سلام!
فیلمنامه نویسی خود یکی از مهمترین قسمتهای یک اثر محسوب میشود.
بدون داشتن یک فیلمنامه ی خوب، طبیعتاً فیلم هیچ کس را جلب نخواهد کرد.
برای داشتن یک فیلنمه ی خوب اول باید یک طرح داستان و درنتیجه یک داستان خوب داشت.
بعد از داشتن طرح کلی مناسب تازه باید شروع به جمع آوری طرح های کوتاه متعدد و متناسب با طرح اصلی پیدا کرد که با بهم پیوستن این طرح ها یک طرح منسجم بدست آید.
عمدتاً این طرح ها موردهای ریز و درشتی ست که در طول زندگی یا کار هنری با آنها برخورد داشته ایم و حتی به نظرمون جالب یا مفید آمده و برای اینکه یک روز بتوان از آنها استفاده کرد، تمام آنها را به صورت آرشیوی در یک دفترچه یا مجموعه نگهداری میکنیم. میتواند این مجموعه تعداد زیادی عکس یا طراحی شخصیت یا فضا و مطلب و فیلم و حتی موزیک و غیره باشد.
از اینرو برای کسانی که در این نوع کار هستند این اطلاعات اهمیت زیادی دارد.
برای نوشتن داستان و فیلمنامه قوانین خاصی هست که باید رعایت شود. روشهای خلق یک داستان متعدد است. ولی چیزی که اهمیت دارد رعایت اصول آن است.
در یک داستان قسمتهای آن به بخشهای متفاوتی تقسیم میشود. ساختار کلی تمام فیلمها به یک گونه است، ولی میتوانند در جزئیات تفاوتهای بسیاری با هم داشته باشند.
در یک فیلم کاراکترهای اصلی در همان ابتدای کار و در ده درصد نخست معرفی میشوند و تا انتهای کار فیلم با همین کاراکترها درگیر هستیم.
در مسیر، داستان دچار روند جدیدی میشود که باید جذاب باشد و تا حدود 40 درصد این روند ادامه دارد.
اگر یک فیلم تا 20 درصد نخست نتواند کسی را جلب کند احتمال اینکه از این به بعد بتواند بسیار پایین می آید.
ولی در نیمه داستان دچار گره میشود و در واقع اوج میگیرد. این گره تا حدود 90 درصد داستان ادامه دارد و در واقع بالاترین میزان و پایان اوج داستان است و در این هنگام دیگر زمان باز شدن گره است. و سپس نتیجه ی داستان.
یک داستان میتواند دارای فراز و فرودهای بیشتری هم باشد و این باعث گره های بیشتر و جذابتر شدن داستان خواهد شد. نوع باز شدن گره های داستان هم میتواند متفاوت باشد. میتواند ایجاد گره و سپس گره گشایی اتفاق بیافتد و نیز میتواند گره روی گره اتفاق بیافتد و حتی در نهایت تمام گره ها با هم باز شود.
این الگو ربطی به بلندی یا کوتاهی یک اثر ندارد. تنها چیزی که در این دو نوع اثر متفاوت است مقدار و تعداد و نوع گره هایی ست که میتوان در آنها ایجاد کرد.
اندازه های این الگو و شکل آن تا حدی قابل تغییر است که بستگی به ظرفیت داستان و طرحهای کار دارد. ولی کلیت آن باید همینگونه باشد.
خوب، اگر فیلمی را دیده اید یا داستانی را خوانده اید میتوانید با این الگو مقایسه کنید و بیشتر متوجه مطلب شوید.
مثال ما فیلم سینمایی انیمیشنی Wall-E است که در آن نیز میتوانید به وضوح چنین الگو و مسیرهایی را ببینید.
در ابتدای کار شما شاهد معرفی یک روبات هستید. در این معرفی شکل ظاهری، صدا، قابلیتها، و حتی نمونه هایی از اخلاقها و عادتها و علایق او را مشاهده میکنید و با آنها آشنا میشوید. با محیط زندگی و نوع زندگی او و نیز با کسانی که او با آنها معاشرت دارد.
حتی وسایل او و نوع چیدمان آنها نیز نشان دهنده شخصیت او هستند و باید در ریزه کاری های آنها کاملاً دقت کرد.
به عنوان مثال نوع طبقه بندی که برای وسایل خود قائل شده و نیز زمان و تعهد کاری او، حتی در این مرحله به ظریب هوشی او نیز اشاره میشود.
تمام این نکاتی که در ابتدای یک فیلم میبینید مهمترین قسمهای فیلم است و بعدها برایتان قطعاً جالب خواهد بود اگر به رابطه ی این مراحل به قسمتهای بعدی پی ببرید. چون این مرحله زمانی ست که داستان میخواهد کاراکتر و محیط را برای شما کاملاً نمایش دهد و شما را با آنها آشنا سازد، در واقع میتوان گفت که میتوانید کل فیلم را به صورت فشرده در این قسمت ببینید.
در یک فیلم خوب هیچ کدام از قسمتهای بعدی بی رابطه با قسمت نخست داستان نیست. بنابراین این قسمت کلیدی و حساس و مهمترین قسمت داستان محسوب میشود.
بعد از معرفی شخصیت اول، یک اتفاق ساده برای او میافتد و او را در مسیر جدیدی قرار میدهد.
در مسیر جدید میتواند اتفاقهای گوناگونی بیافتد و در نهایت در قسمتهای میانی فیلم دچار یک گره میشود.
هر داستان بلند میتواند تقسیم شده باشد به تعدادی داستانهای کوتاه و این مسیر مرتب در آن تکرار شود.
و در نهایت در قسمتهای پایانی فیلم مرحله ی گره گشایی ست و تمام معماها و نکته های مبهم روشن میشود.
جهت ساخت یک فیلم از یک داستان، بعد از اتمام یک داستان ، باید آنرا برای یک فیلم آماده ساخت.
یعنی مراحلی طی شود تا داستان تبدیل به فیلمنامه شود.
یک تعریف ساده برای فیلمنامه ی خوب این است که هر تصوری که فیلمنامه نویس از داستان داشته باشد، باید طوری پیاده شود که توسط هر کارگردانی تنها خروجی که بتوان گرفت همانی باشد که فیلمنامه نویس تصور کرده.
همانطور که میدانید فرق یک فیلم با یک داستان این است که فیلم را همانگونه که ساخته شده میبینیم، ولی به تعداد خواننده های یک داستان تصور و تصویرهای مختلف برای یک داستان میتوان در نظر گرفت.
پس کار فیلمنامه نویس سخت شد.
او باید طوری جزء به جزء داستان را بنویسد که کارگردان و عوامل او دقیقاً تصوری را پیدا کنند که فیلمنامه نویس.
البته این مورد در ایران کاربرد ندارد. . D;
بطور مثال، تصور کنید عکسی جلوی روی شماست. میخواهید از طریق تلفن آن را برای کسی که هیچ شناختی از او ندارید تعریف کنید و او قرار است چیزی که شما میگویید را بکشد. چطور باید آنرا تعریف کنید که نتیجه ی نقاشی وی دقیقاً همانگونه باشد که عکسی ست که شما میبینید؟
بطور قطع اول از چیزهای کلی شروع میکنید. اجسام در زوایا و جاهای مختلف و با اندازه های گوناگون. طبیعتاً همه ی اونها نسبت به شما یکجور نیستند. باید تمام زاویه ها و مختصاتی که دارند تعریف شود. طبیعتاً برای هر پلان کارگردان باید بداند موقعیت هر جسم و هر کاراکتر نسبت به هم چگونه است.
نور یکی از مهمترین عاملهایی ست که باید در نظر بگیرید. نور از چه سمتهایی و با چه رنگهایی.
رنگها و متریالهای اجسام و نیز حتی نوع کثیفی آنها، درخشش یا کدری آنها و غیره. فراموش نشود، صدا نیز یکی از پارامترهایی ست که باید به صورت کامل توضیح داده شود.
پس میبینید که تعریف یک عکس چندان هم کار ساده ای نیست، چه برسد به یک پلان که با تصویری شروع میشود و حال باید حرکت هم داشته باشد و شاد اتفاقی در آن بیافتد.
تمام جزء به جزء این اتفاقا باید ریز به ریز گفته شود و توصیف گردد.
فیلمنامه و دکوپاژ بسیار به هم نزدیکند. با این تفاوت که در دکوپاژ موقعیت دوربین و نیز تقطیع پلانها نیز انجام میشود.
در فیلمنامه قبل از همه چیز به داخلی یا خارجی بودن یک پلان اشاره میشود. یعنی اینکه این پلان در فضای بسته است یا فضای باز. و این موارد به دکوپاژ انتقال میابد.
شات یا نمایی که در این پلان استفاده میشود دقیقاً چگونه نمایی ست. نمای بسته یا باز؟ و تا چه حد؟ البته برای این منظور اصطلاحاتی است که فعلاً از توضیح آنها صرف نظر میکنیم.
پلان: از لحضه ای که یک تصویر نشان داده میشود تا لحظه ای که کات میخورد و میخواهد تصویر دیگری بعد آن نمایش داده شود را یک پلان میگویند. معمولاً یک پلان زمان طولانی ندارد. از 3 تا 8 ثانیه برای پلانهای معمولی و سریع و از 10 به بالا برای پلانهای بلند استفاده میشود. البته این تعریف زمانی نسبت به نوع فیلم متفاوت است.
یک سکانس از مجموعه پلانهایی که یک موضوع را دنبال میکنند ساخته میشود. مثلاً سکانس آماده شدن شخصی برای اینکه برود سر کار تا لحظه ای که میخواهد در خانه را باز کند.
هر پلان و هر شات و هر نور و هر رنگ و هر زاویه و حتی لنز و هر روند داستانی معنا و مفهوم خاص خود را دارد.
پس کارگردان وقتی از یک شاتی در یک پلان استفاده میکند حتماً منظور خاصی داشته و نباید از آن به سادگی گذشت.
بعنوان مثال زمان پلان: یک پلان طولانی مثلاً 30 ثانیه شما را خسته میکند. ولی این ایراد کار نیست. دقیقاً منظور و حسی بوده که کارگردان میخواسته به شما انتقال دهد. بعنوان مثال یک آدم تشنه در بیابانی را نشان میدهد. باید بدانید که این لحظات برای کاراکتر طولانی و خسته کننده و طاقت فرساست و این حس باید به نوعی به بیننده منتقل شود.
پلانهای بلندی هم هستند که از نمای دور و در زمان خاصی از فیلم نشان داده میشوند.
بعنوان مثال سکانسنهای ابتدای فیلم و راه رفتن تنهای Wall-E در شهر مخروبه و ویرانه.
این پلانها بیشتر پلانهای تعریفی هستند. بخصوص پلانهای اینچنینی در ابتداری یک فیلم برای تعریف و فضایی ست که کاراکتر در آن قرار گرفته و محیطی که او را احاطه کرده.
یا پلانهای با زمان کوتاه: ریتم سریع داستان. پلانهای حتی در حد 3 ثانیه و شاید حتی کمتر. ریتم سریعی از داستان را به شما انتقال میدهد و باعث هیجان میشود. بطور مثال صحنه های فراری که در فیلم وجود دارد.
خیلی از موارد رو خیلی سریع یا حتی نصفه نیمه رد شدم. ولی با اینحال میبینید که خیلی طولانی شد. میدانم از این طولانی تر شدن صحبت خیلی ممکن است کسل کننده باشد. درواقع میتوان از هر قسمت جزء که صحبت شد براحتی یک کتاب نوشت.
بنابراین بقیه ی قسمتها را در پیامهای بعدی خواهم گفت و خوشحال میشم اگر با طرح سؤالاتی برای صحبتها مسیری انتخاب کنید تا بیشتر برایتان جذاب باشد.
با آرزوی موفقیت و کامیابی شما و اینکه بتوانیم از این وبلاگ به نتایج مطلوبی دست پیدا کنیم.
(;
تقدیم به آریاناز
تقدیم به آریاناز